خاطره زایمانی مامان امیر علی
من و بابای امیرعلی خیلی دوست داشتیم بچه دار بشیم واسه همین تصمیم گرفتیم که آره دیگه وقتشه من میکفتم طبیعی بهتره بابایی میگفت سزارین بهتره خلاصه زد و ما باردار شدیم از همون اولش یه ترسی رفت تو وجودم میگفتم من طبیعی زایمان نمیکنم.ماه هفتم که بودم لکه بینی داشتم رفتم دکتر گفت باید بستری بشی بهم گفتن احتمال زایمان وجود داره کلی سرم و آمپول بهم زدن سه روز بستری بودم بعدش گفتن رفع شده میتونی مرخص بشی. البته ناگفته نمونه زیر دلم خیلی درد می کردو شکمم سفت می شد یکی دو روز مونده به اتمام ماه هشتم لباس زیرم خیس می شد به مامانم گفتم گفت چیزی نیست نگو نخواسته به من چیزی بگه آخه ترسیده بود شب مهمون داشتیم به زن داییم و زن داداشم گفتم که اینجوریه اونا گ...