سخنی با مامانهای فعلی ومامانهای بعدی سخنی با مامانهای فعلی ومامانهای بعدی ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

مباحث مامایی وکودکان وسایرمواردپزشکی

خاطره زایمانی مامان امیر علی

1391/9/14 23:07
نویسنده : MIDWIFE
1,659 بازدید
اشتراک گذاری

من و بابای امیرعلی خیلی دوست داشتیم بچه دار بشیم واسه همین تصمیم گرفتیم که آره دیگه وقتشه من میکفتم طبیعی بهتره بابایی میگفت سزارین بهتره خلاصه زد و ما باردار شدیم از همون اولش یه ترسی رفت تو وجودم میگفتم من طبیعی زایمان نمیکنم.ماه هفتم که بودم لکه بینی داشتم رفتم دکتر گفت باید بستری بشی بهم گفتن احتمال زایمان وجود داره کلی سرم و آمپول بهم زدن سه روز بستری بودم بعدش گفتن رفع شده میتونی مرخص بشی.
البته ناگفته نمونه زیر دلم خیلی درد می کردو شکمم سفت می شد
یکی دو روز مونده به اتمام ماه هشتم لباس زیرم خیس می شد به مامانم گفتم گفت چیزی نیست نگو نخواسته به من چیزی بگه آخه ترسیده بود شب مهمون داشتیم به زن داییم و زن داداشم گفتم که اینجوریه اونا گفتن حتماً باید بری دکتر .همون شب که 16 دی بود و عجب هوای مه آلودی هیج جا دیده نمی شد همسری منو برد زایشگاه اونجا معاینه کردن و گفتن واست سونوگرافی نوشتیم فردا برو انجام بده و جوابشو بیار منم چه دل دردی داشتم. برگشتیم خونه دل دردم از همیشه خیلی بیشتر شد منم که نمیدونستم به این میگن درد زایمان. گفتم میخوابم دردش یادم میره اما نشد پاشدم راه رفتن بازم نشد احساس کردم بازم لباس زیرم خیس شده وای چشمتون روز بد نبینه فقط خون دیدم همسری هم حول کرد و بازم راهی زایشگاه شدیم بهم گفتن کیسه آبت پاره شده وقت زایمانته. فکر کردم مثل دفعه قبله بعد از یکی دو روز مرخص میشم اما دردم بیشتر و بیشتر میشد دم دمای صبح ساعت 6 بهم گفتن خانم باید زایمان کنی دهانه رحمت باز آمپول فشار بهت میزنیم کلی جیغ و داد کردم که من طبیعی زایمان نمیکنم منو مرخص کنید میگفتم هنوز زوده آخه وقتش نیست میگفتن سر بچه چرخیده و اومده پایین .فقط میگفتن خانم تلاش کن بچه ات به دنیا بیا منم که ترسیده بودم فقط از درد داد میزدم تا ساعت 8 و نیم یه خانومه اومد و گفت ببین اگه اینجوری پیش بری کلی درد میکشی و اذیت میشی خودت همت به خرج بده گفتم نمیخوام طبیعی زایمان کنم گفت مجبوری راه دیگه ای نداری ساعت 9 به مامانم زنگ زدم بنده خداها همه بیخبر بودن همسری میگفت وقتی مامانت گفته میخواد زایمان کنه شاخ دراوردم منم فکر کردم مثل دفعه قبله
منم دیدم فایده نداره هر کاری که گفتن انجام دادم تا اینکه ساعت 11 و بیست دقیقه من فارغ شدیم.
اولش میگفتم نکنه امیرعلی خدایی نکرده طوریش بشه اما دکتر اومد و گفت حال بچه خوبه. مامانم تا این نفس میکشید سریع ورش میداشت میبردش پیش دکتر که بچه بد نفس میکشه یا ناله میکنه.آخرین بار دکتر عصبانی میشه و میگه خانم میخوای بچه رو دستی دستی مریض کنی ماشالا بچه سالمه و هیچیش نیست
مرخص که شدم انگار که نه انگار من زایمان کردم پاشدم خونمو مرتب کردم مامانم میگفت تو باید استراحت کنی گفتم نه بابا شاید کسی بیاد خونمون.
دو روز بعد از زایمان به خاطر زردی مجبور شدیم امیرعلی رو بستری کنیم اونجا بود فهمیدیم چقدر زایمان طبیعی بهتر از سزارینه.
من خودم همه کارامو میکردم اما مامانایی که سزارین کردن بودن اصلا نمیتونستن تکون بخورن چه برسه به اینکه بخوان بچشونو نگه دارن.
بعد از چند روز سرحال مشغول بچه داری شدم(ماشالا).

وب:http://golpesaremanamirali.niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)